نگاهش به دفترچه مشقش است اما حواسش ایجا نیست. آروم می‌پرسم: بلد نیستی؟

سرش را بالا میاره. انگار متوجه نمی‌شه چی می‌گم.

دستم را روی کلمه داخل دفتر می‌گذارم. می‌گم: چی نوشته؟

سریع نگاهی به کلمه می‌کنه: سه‌شنبه.

زودتر از همه بچه‌ها کلمه‌ها را یاد گرفت. نقطه چین قبل از سه‌شنبه را نشون می‌دم: قبل از سه‌شنبه چه روزیه؟

نگاهش بی‌قراره، با این وجود تند و سریع جواب را می‌ده: دوشنبه.

: آفرین دختر گلم. پس بنویس.

بعد انگشتم را روی نقطه‌چین‌های بعد از سه‌شنبه می‌ذارم: اینجا چی باید بنویسی؟

مکث می‌کنه. حالا فقط نگاهش نیست که بی‌قراره، انگار خودش هم بی‌تاب شده. پاش را با شدت تکون می‌ده. می‌پرسم: یادت رفته؟

نوک مداد را با فشار روی کاغذ می‌ذاره. سعی می‌کنم حواسش را جمع کنم: امروز چندشنبه‌اس؟

خودش را می‌چسبونه به بغلم، می‌گه: می‌شه نریم ملاقات؟

یادم میفته امروز چهارشنبه‌اس، روز ملاقات با پدرش.

بغلش می‌کنم، می‌گم: بعد ملاقات دوباره برمی‌گردی اینجا، قول می‌دم.